به عین گفتم که اگر میمردم بهتر بود. صرفا به خاطر درآوردن حرص ولی احساسم کمتر از اون هم نبود، واقعا مایل به مردن بودم. شاید بهتره بگم مایل به پیوستن به عدم. کنار ناخون هام، همگی قرمز شدن. تو حموم نمیتونستم موهام رو درست بشورم چون انگشت هام درد میکردن. ته گلوم، انگار که یکی با بیل خاک ریخته، باید حتما سرفه کنم. خستهام. عین خستهم میکنه. دستش رو فشار میده روی گلوم و من دست و پا میزنم. فکر میکنه همه چیزها تقصیر منه. متوجه نیست چه اتفاقی داره براش میافته. نمیخواد متوجه باشه. براش فقط حال خوب کنونیش مهمه. یه چیزی مثل مواد مخدر. من هم حکم همین رو دارم براش. یک دلخوشی الکی. یه مواد مخدر موقت. متوجه نمیشه خودش رو داره به چی گره میزنه. به چیزی که هیچ هویت و ماهیت مشخصی نداره. دوستیای که بی سرانجامه، حال خوبی که پشتش چیز حقیقیای نیست. متوجه نیست و من باید متوجهش کنم و فکر میکنه همه چیز ها رو من انجام دادم. هرچند که اشتباه من هم بوده. بله...البته که بوده. قالبِ کابوسِ گُنگی خالی از مفهوم....
ادامه مطلبما را در سایت قالبِ کابوسِ گُنگی خالی از مفهوم. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : indigonightmaress بازدید : 61 تاريخ : جمعه 25 آذر 1401 ساعت: 22:09